آن که از او چیزى خواسته‏اند تا وعده نداده آزاد است . [نهج البلاغه]
لزیرک
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 33292
بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
........... درباره خودم ...........
لزیرک
زرین کوه
تو عشق منی بیائید از هر بی سروپائی تمنای عشق نکنیم

........... لوگوی خودم ...........
لزیرک
..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
حجاب[2] . حضرت عباس (ع) . حیران تواند . خداوند شبهای هورالعظیم . خداوند موسی ، خداوند نوح خداوند شبهای فتح الفتوح . خون فشانم . در سفر بادیه . درتپش تاب وتب . دلمان به حضور تو خوش است . دهکده لزیرک . راه را طولانی نکنید . راوی حق . رگبار . رمضان . رهروان . ز دو دیده . ز غمت . سفینه وار . سهم دلدادگان تو . شب جدایی . شب عملیات والفجر هشت . شتباه‌کردیم‌ . شعر سالهاست . شهادت امیر لشکری . شهدای انگوران . شهدای گیجان . شهید بزرگوار . شیدای تشنه لب . صادق آل محمد . عفاف . عفت . فاطمه . فاطمه! اى راز سر به مُهر . فاطمه! اى کوثر حیات . فرهنگ سخنان حضرت فاطمه . قطره‏ای از دریای فضائل زهرای مرضیه علیها السلام . گل افشان . گلواژه در گلزار شهیدان . لحظه ها . لزیر . لزیرک . ما . ماه خدا . ماه معبود . ماهوصال . مدد کار ما . مسافت را کوتاه و بار را سبک کنید . معنویت و اخلاص . منتظر . می‌شود خواب دشمن آشفته . نوروز . و امام زین العابدین (ع) مبارک باد! . وعده دیدار . ولادت امام حسین (ع) . یعقوب‌ گفت‌ . کامل . کامل نمی‌شود . کی وکجا . ‌بخشنده‌ترین‌ . آفتاب . آمدنش . امیر خلبان . انگوران . انگوران من . اى رهاننده من . ای نفست یار . این شعر .
............. بایگانی.............
ماندنیها

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
............. اشتراک.............
 

  • دوازده بند محتشم

  • نویسنده : زرین کوه:: 87/9/11:: 4:56 عصر

    دوازده بند محتشم

    (1)

    باز این چه شورش است که در خلق عالم است 
    باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است‏

    باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین 
    بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است‏

    این صبح تیره باز دمید از کجا کز او 
    کار جهان و خلق جهان جمله درهم است‏

    گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب 
    کاشوب در تمامی ذرات عالم است‏

    گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست 
    این رستخیز عام که نامش محرم است‏

    در بارگاه قدس که جای ملال نیست 
    سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است‏

    جن و ملک بر آدمیان نوحه می‏کنند 
    گویا عزای اشرف اولاد آدم است‏

    خورشید آسمان و زمین نور مشرقین 
    پرورده‏ی کنار رسول خدا حسین‏


    [ 2]


    کشتی شکست خورده‏ی طوفان کربلا 
    در خاک و خون تپیده به میدان کربلا

    گر چشم روزگار بر او زار می‏گریست 
    خون می‏گذشت از سر ایوان کربلا

    نگرفت دست دهر گلابی بغیر اشک 
    زان گل که شد شکفته به بستان کربلا

    از آب هم مضایقه کردند کوفیان 
    خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

    بودند دیو و دد همه سیراب و می‏مکید
    خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا

    زان تشنگان هنوز به عیّوق می‏رسد 
    فریاد العطش ز بیابان کربلا

    آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم 
    کردند رو به خیمه‏ی سلطان کربلا

    آندم فلک بر آتش غیرت سپند شد 
    کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد


    [ 3]


    کاش آنزمان سرادق گردون نگون شدی 
    وین خرگه بلند ستون بی‏ستون شدی‏

    کاش آنزمان درآمدی از کوه تا بکوه 
    سیل سیه روی زمین قیرگون شدی‏

    کاش آنزمان که این حرکت کرد آسمان 
    سیماب وار گوی زمین بی‏سکون شدی‏

    کاش آنزمان ز آه جهانسوز اهل بیت 
    یک شعله برق، خرمن گردون دون شدی‏

    کاش آنزمان که پیکر او شد درون خاک 
    جان جهانیان همه از تن برون شدی‏

    کاش آنزمان که کشتی آل نبی شکست 
    عالم تمام غرقه‏ی دریای خون شدی‏

    آن انتقام‏گر نفتادی به روز حشر 
    با این عمل معامله‏ی دهر چون شدی‏

    آل نبی چو دست تظلم برآورند 
    ارکان عرش را به تلاطم درآورند


    [ 4]


    برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند 
    اول صلا به سلسله‏ی انبیا زدند

    نوبت به اولیا چو رسید آسمان تپید 
    زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند

    آن در که جبرئیل امین بود خادمش 
    اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

    پس آتشی ز اخگر الماس ریزه‏ها 
    افروختند و در حسن مجتبی زدند

    وانگه سرادقی که فلک محرمش نبود 
    کندند از مدینه و در کربلا زدند

    وز تیشه‏ی ستیزه در آن دشت کوفیان 
    پس نخلها ز گلشن آل عبا زدند

    پس ضربتی کز آن جگر مصطفی درید 
    بر حلق تشنه‏ی خلف مرتضی زدند

    اهل حرم دریده گریبان گشوده مو 
    فریاد بر در حرم کبریا زدند

    روح‏الامین نهاده به زانو سر حجاب 
    تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب‏

    (5)


     خون ز حلق تشنه‏ی او بر زمین رسید 
    جوش از زمین بذروه‏ی عرش برین رسید

    نزدیک شد که خانه‏ی ایمان شود خراب 
    از بس شکستها که به ارکان دین رسید

    نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند 
    طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید

    باد آن غبار چون بمزار نبی رساند 
    گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

    یکباره جامه در غم گردون بنیل زد 
    چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

    پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش 
    از انبیا به حضرت روح‏الامین رسید

    کرد این خیال، وهم غلط کار، کان غبار 
    تا دامن جلال جهان آفرین رسید

    هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال 
    او در دلست و هیچ دلی نیست بی‏ملال‏

    (6)


    ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند 
    یکباره بر جریده‏ی رحمت قلم زنند

    ترسم کز این گناه، شفیعان روز حشر 
    دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

    دست عقاب حق بدر آید ز آستین 
    چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

    آه از دمی که با کفن خون چکان ز خاک 
    آل علی چو شعله‏ی آتش علم زنند

    فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت 
    گلگون کفن به عرصه محشر قدم زنند

    جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا 
    در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

    از صاحب حرم چه توقع کنند باز 
    آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

    پس برسنان کنند سری را که جبرئیل 
    شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل‏ 

    (7)


    وزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار 
    خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار

    موجی بجنبش آمد و برخاست کوه کوه 
    ابری ببارش آمد و بگریست زار زار

    گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن 
    گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار

    عرش آن چنان لرزه درآمد که چرخ پیر 
    افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

    آن خیمه‏ای که گیسوی حورش طناب بود 
    شد سرنگون ز باد مخالف حباب‏وار

    جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل 
    گشتند بی‏عماری محمل شتر سوار

    با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی 
    روح‏الامین ز روح نبی گشت شرمسار

    و آنگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد 
    نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد 

    (8)


    در حربگاه چون ره آن کاروان فتاد 
    شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد

    هم بانک نوحه غلغله در شش جهت فکند 
    هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

    هر جا که بود آهوئی از دشت پا کشید 
    هر جا که بود طایری از آشیان فتاد

    شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت 
    چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

    هر چند برتن شهداء چشم کار کرد 
    بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد

    ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان 
    بر پیکر شریف امام زمان فتاد

    بی‏اختیار نعره‏ی هذا حسین از او 
    سر زد چنانکه آتش او در جهان فتاد

    پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول 
    رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول‏

    (9)


    این کشته‏ی فتاده به هامون حسین توست 
    وین صید دست و پا زده در خون حسین تست‏

    این نخل تر کز آتش جان‏سوز تشنگی 
    دود از زمین رسانده بگردون حسین تست‏

    این ماهی فتاده بدریای خون که هست 
    زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست‏

    این غرقه‏ی محیط شهادت که روی دشت 
    از موج خون او شده گلگون حسین تست‏

    این خشک لب فتاده‏ی دور از لب فرات 
    کز خون او زمین شده جیحون حسین تست‏

    این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه 
    خرگاه، زین جهان زده بیرون حسین تست‏

    این قالب تپان که چنین مانده بر زمین 
    شاه شهید ناشده مدفون حسین تست‏

    چون روی در بقیع بزهرا خطاب کرد 
    وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

    (10)


    کای مونس شکسته‏دلان حال ما ببین 
    ما را غریب و بی‏کس و بی‏آشنا ببین‏

    اولاد خویش را که شفیعان محشرند 
    در ورطه‏ی عقوبت اهل جفا ببین‏

    در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان 
    واندر جهان مصیبت ما برملا ببین‏

    نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا 
    طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین‏

    تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر 
    سرهای سروان همهن بر نیزه‏ها ببین‏

    آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام 
    بر نیزه‏اش ز دوش مخالف جدا ببین‏

    آن تن که بود پرورشش در کنار تو 
    غلتان بخاک معرکه‏ی کربلا ببین‏

    یا بضعة الرسول ز ابن‏زیاد داد 
    کاو خاک اهل بیت رسالت بباد داد

    (11)


    ای چرخ، غافلی که چه بیدار کرده‏ای 
    وز کین چها درین ستم آباد کرده‏ای‏

    بر طعنت این بس است که با عترت رسول 
    بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‏ای‏

    کام یزید داده‏ای از کشتن حسین 
    بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‏ای‏

    بهر خسی که بار درخت شقاوتست 
    در باغ دین با گل و شمشاد کرده‏ای‏

    با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو 
    با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‏ای‏

    حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن 
    آزرده‏اش به خنجر بیداد کرده‏ای‏

    با بضعة الرسول ز ابن‏زیاد داد 
    کاو خاک اهل بیت رسالت بباد داد

    ترسم ترا دمی که به محشر درآورند 
    از آتش تو دود ز محشر برآورند

    (12)

    موش محتشم که دل سنگ آب شد 
    بنیاد صبر و خانه‏ی طاقت خراب شد

    خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک 
    مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

    خاموش محتشم که ازین شعر خون چکان 
    در دیده اشک مستمعان خون ناب شد

    خاموش محتشم که ازین نظم گریه‏خیز 
    روی زمین به اشک جگرگون خضاب شد

    خاموش محتشم که فلک بسکه خون گریست 
    دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

    خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب 
    از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

    خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین 
    جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد

    تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد 
    بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد


    نظرات شما ()

  • زبان حال زینب کبری بر سر قبر امام

  • نویسنده : زرین کوه:: 87/9/11:: 4:45 عصر

    زبان حال زینب کبری بر سر قبر امام
    «جودی»

    پس از تو جان برادر، چه رنج‏ها که کشیدم 
    چه شهرها که نگشتم، چه کوچه‏ها که ندیدم‏

    به سخت جانی خود اینقدر نبود گمانم 
    که بی تو زنده ز دشت بلا به شام رسیدم‏

    برون نمود در آندم که شمر پیرهنت را 
    به تن ز پنجه‏ی غم جامه هر زمان بدریدم‏

    چو ماه چارده دیدم سر ترا به سر نی 
    هلال ‏وار ز بار مصیبت تو خمیدم‏

    زدم به چوبه‏ی محمل سر آن زمانی که سر نی 
    به نوک نیزه‏ی خولی سر چو ماه تو دیدم‏

    ز تازیانه و طعن سنان و طعنه‏ی دشمن 
    دگر ز زندگی خویش گشت قطع امیدم‏

     میان کوچه و بازار شام پای پیاده 
    سر از خجالت نامحرمان به جیب کشیدم‏

    شدم چو وارد بزم یزید بازوی بسته 
    هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم‏

    هنوز بر کف پایم نشان آبله پیداست 
    ز راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم‏


    نظرات شما ()

  • آخرین سخنان زینب با برادر

  • نویسنده : زرین کوه:: 87/9/11:: 4:42 عصر

    رفتم من و هوای تو از سر نمی‏رود 
    داغ غمت ز سینه‏ی خواهر نمی‏رود

    برخیز تا رویم برادر، که خواهرت 
    تنها به سوی روضه‏ی مادر نمی‏رود

    گر بی تو زینب تو کند جای در وطن 
    از خجلتش به نزد پیمبر نمی‏رود

    سوز گلوی خشک تو اندر لب فرات 
    ما را ز یاد تا لب کوثر نمی‏رود

    پهلوی چاک خورده‏ات از نیزه و سنان 
    ما را ز یاد لب محشر نمی‏رود

    بزم یزید و طشت زر و چوب خیزران 
    هرگز ز یاد زینب مضطر نمی‏رود
    (جودی)


    نظرات شما ()

  • دو فراز از خطبه‏ی دوم امام حسین

  • نویسنده : زرین کوه:: 87/9/11:: 4:37 عصر

    دو فراز از خطبه‏ی دوم امام حسین

    امام، سخنرانی دوم کرد در این سخنرانی در حالی که قرآن به دست داشت و آنرا به سر گذاشته بود مطالبی فرمود، از جمله گفت: «ای مردم! بین من و شما، قرآن و سنت جدم پیامبر صلی الله علیه و آله حاکم باشد...»

    سپس فرمود: «شمشیری که در دستم هست و عمامه و کلاخودی که بر سر دارم، از رسول خدا صلی الله علیه و آله است...»

    دشمن در پاسخ گفت: همه را می‏دانیم و تو را می‏شناسیم، امام علیه‏السلام فرمود: پس چرا به قتل من، تصمیم گرفته‏اید؟ آنها در پاسخ گفتند: «به خاطر پیروی از امیر، عبیدالله بن زیاد

    اینجا بود که وقتی امام علیه‏السلام دید، موعظه و نصیحت در آن سنگدلان کوردل بی‏اثر است، فرمود:

    «نفرین و مرگ بر شما یا جماعت خونخوار که مانند گرگ، دهان باز کرده‏اید، مگر شما نامردهای پست نبودید که به من نامه نوشتید و استغاثه و التماس کردید تا به سوی شما بیایم، اکنون که دعوت شما را اجابت کرده و به سوی شما شتافته‏ام، برخلاف پیمان، شمشیهای خود را از نیام برآورده و به روی من کشیده‏اید و آتشی را که می‏باید برای دشمنان دین خدا برافروزید، برای سوختن ریشه و بنیان پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و نور چشم فاطمه‏ی زهرا علیهاالسلام برافروخته‏اید...

     شما به خاطر زندگی چند روز دنیا و آلوده شدن به حرام و برخلاف رضای خدا، می‏خواهید خونم را بریزید، بی‏آنکه کوچکترین گناهی داشته باشم... خاک بر سر شما باد ای نوکران حلقه به گوش و ای مردم یاغی که در ظاهر متحد و در باطن دلهایتان پراکنده است... لعنت بر شما مردم پیمان‏شکن الا ان الدعی بن الدعی قد رکز بین اثنیتن بین السلة والذلة و هیهات منا الذلة، یأبی الله ذلک لنا و رسوله والمؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیة و نفوس ابیة من ان توءثر طاعة اللئام علی مصارع الکرام؛ [1]  آگاه باشید این ناپاک‏زاده (ابن زیاد) پسر ناپاک‏زاده، مرا مجبور کرده است یا ذلت و خواری را اختیار کنم و یا کشته شوم، هیهات (بسیار دور است بر ما) که زیر بار ذلت برویم، خواری و ذلت از ساحت ما دور است و خدا و رسول و مؤمنان ارجمند و پاک از اینکه ما ذلت را بپذیریم نمی‏خواهند، پدران ما پاک و پرهیزکار بودند و ما در دامنهای پاک پرورده شده‏ایم، خاندان ما بالاتر از آنند که به بردگی و فرومایگی و پستی، تن دردهند...ای مردم! آگاه باشید، من سخنانی را که باید به شما بگویم گفتم و شما را از عذاب خداوند ترساندم و با اینکه یاران من مرا تنها گذاشتند، با گروه اندک به سوی انبوه جمعیت دشمن رو آوردم....


    نظرات شما ()

  • لزیرک

  • نویسنده : زرین کوه:: 87/8/8:: 4:48 عصر

    لزیرک :منطقه ایست زیبا با جلوه های طبیعیـی، درزمستان پوشیده از برف ودر بهار پوشیده از چمنزار وشقایق های وحشی - واقع در روستای انگوران ... حالا این یک تصویر را داشته باش تا اگر بعدا سری به ما زدی بیشتر برات بگم...

     

     

     


    نظرات شما ()

    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ