یاعلی ابن موسی الرضا
اومدم تا ببینم لحظه عاشق شدنو
به دلم افتاده بود صدا زدین آقا منو
دل تنهامو آوردم با یه دنیا دلخوشی
کمتر از آهو که نیستم میشه ضامنم بشی
اومدم همسایه های پاپرت رو دون بدم
دلمو رو دست بگیرم تا بهت نشون بدم
روبروی گنبدت سجده کنم سلام بدم
خسته نیستم اگه من از راه دوری اومدم
بگم آفتابیو و عاشقم درست مثل جنوب
با همون لهجه دریایی که میدونی تو خوب
مِ از سید مظفر به تو دخیل اَ بندُم
نظرُم هَ بیارُم یِتا کیسه گندم
شاید که کفترانِت لایقُم بِدونِن
حاجتی که اوم هَ به گوشت برسانِن
تو چشمه محبت مِ تشنه نگاتُم
تو کعبه امیدی به هر دم نه صداتم
اسم نازنینت تا روی زبونِن
اون گدن مدائک لحظه اذانِن
روبروت بی اختیار دوباره زانو بزنم
میون گریه بگم غریبو در به در منم
تو رو شاهد بگیرم که با خدا حرف بزنی
میدونم که دست رد باز به سینم نمیزنی
میدونم شفاعت بی منتت زبون زده
به همین امید دلم به مشهد تو اومده
تو که اسمت با غم نقاره ها روی لباست
همه صحن طلات ردپای فرشته هاست
دست خالی هیچکسی از در خونت نمیره
یا رضا رضا میگم تا قلبم آروم بگیره
یا رضا رضا میگم تا قلبم آروم بگیره
پیامبر (ص) امتخود را از وجود مردى آگاه ساخت که داناترین فرد به علم پیامبر (ص) بود،و به امت اعلام کرد که هر گاه بخواهند به علم پیامبر خدا (ص) دسترسى پیدا کنند،باید از دست این شخص آگاه بگیرند.پس فرمود (این روایت را ابن عباس نقل کرده است) :«من شهر علمم و على (ع) دروازه آن شهر است.پس هر کس علممىخواهد باید از آن در وارد شود.»و یا گفت:«بدانید هر کس آهنگ آن شهر را دارد پس باید از آن در وارد شود»و جابر بن عبد الله انصارى نقل کرده است که پیامبر (ص) فرمود:«منم شهر علم و على (ع) دروازه آن شهر است، پس هر کس قصد علم دارد باید از آن در بیاید.» (1) و ما مىبینیم که پیامبر (ص) در این بیان خود به مسلمانان دو چیز را اعلام فرموده است:نخست این که آن دانایى که امت نیازمند به اوست،وجود دارد،و على بن ابى طالب (ع) همان داناست. دوم آن که اگر امتبخواهند با علمى که نزد پیامبر خدا (ص) ،شهر علم،وجود داشت آشنا شوند،راهى که آنان را به آن شهر برساند موجود است.و آن على (ع) در آن شهر است.و طبیعى است که بر مسلمانان لازم است تا آهنگ رسیدن به آن شهر کنند.و درخواست دانش و راهنمایى از على (ع) از واجبات ایشان بلکه مهمترین واجب است.براى این که علم،مقدم بر عمل است.و براى این که عمل مسلمانان،باید موافق با تعالیم پیامبر (ص) باشد.و از طرفى مطابق بودن عمل با تعالیم نبوى متوقف بر شناخت آنهاست.و احادیثى که دلالت دارند بر این که على (ع) دروازه شهر علم است،تنها احادیثى نیستند که دلالتبر برترى على (ع) در علم و دانش خود بر دیگر اصحاب دارند.بلکه جز آن،احادیثبسیارى وجود دارد که بعضى از آنها را در پیش نقل کردیم و تمامى آنها دلیل بر این مطلبند.و تنها حدیث ام سلمه همسر پیامبر (ص) از میان آن همه احادیث تو را کافى است،او گفت از پیامبر (ص) شنیدم، مىفرمود:«على (ع) با قرآن و قرآن با على (ع) است.هرگز از هم جدا نمىشوند تا کنار حوض کوثر به سوى من باز گردند» (2) .و حاکم به سند خود از حسن و او از انس بن مالک نقل کرده است که پیامبر (ص) به على (ع) فرمود:«پس از من تو براى امتم در هر موردى که اختلاف داشتند،بیانگرى.»و او اضافه مىکند که این حدیث،با همان قید و شرط بخارى ومسلم، حدیثى صحیح است (3) .و ترمذى نیز در صحیح خود حدیثى را از على (ع) نقل کرده است که در آن آمده است،پیامبر خدا (ص) فرمود:«خدا على را مورد لطف خود قرار دهد.بار خدایا حق را هر جا که هستبر محور او بگردان» (4) و ابو نعیم به سند خود از ابن مسعود نقل کرده است که او گفت:«براستى که قرآن بر روى هفتحرف نازل شد،و در میان آنها حرفى نیست مگر این که ظاهرى دارد و باطنى.هم علم ظاهر و هم علم باطن در نزد على بن ابى طالب است» (5) . و امام احمد روایت کرده است که پیامبر (ص) به دخترش زهرا (ع) فرمود:«و آیا نمىخواهى که همسرت نخستین مسلمان از امتم و داناترین و شکیباترین ایشان باشد؟» (6) و حاکم به سند خود از قیس بن ابو حازم نقل کرده است که او از سعد بن ابى وقاص شنید به مردى از اهل شام که به على دشنام مىداد،گفت:«اى فلان!به چه علت على را دشنام مىدهى؟آیا او نخستین مردى نبود که اسلام آورد؟و آیا او اولین کسى نبود که با پیامبر خدا (ص) نماز گزارد؟آیا داناترین مردم نبود؟...سپس سعد گفت:بار خدایا این شخص ولیى از اولیاى تو را دشنام داد.تا این گروه پراکنده نشدهاند قدرت خود را بر آنها بنمایان.پس آن مرد شامى از پشت مرکبش روى سنگها افتاد و مغزش شکافت و مرد» (7) .طبیعى است که کسى امکان دارد بگوید این احادیث،تنها دلالتبر این دارند که على (ع) رهبر در امور شریعت و آشناى به کتاب خدا و سنتهاى پیامبر (ص) است.و لیکن دلیل بر رهبرى سیاسى و حکومتى او نمىشوند در نتیجه به خلافت او دلالت ندارد. اما بىاساس بودن این اعتراض موقعى آشکار مىشود که ثابت کنیم هدفپیامبر (ص) از این گفتار،تنها هدایت امت و آشنا ساختن ایشان با راهى است که او ضامن استوارى و پیروى آن از معانى اصلى قرآن و حقایق سنتهاى نبوى است.پس امت هرگز نمىتواند از آن راه حرکت کند در صورتى که سرپرستى امور مسلمانان به دست غیر آن امامى باشد که پیامبر (ص) او را امین بر علم و شریعتخود دانسته و او را در هدایت مسلمانان قرار داده است. براستى که پیمودن مسلمانان این راه را متوقف بر توجه مثبت ایشان تنها به سمت آن کسى است که پیامبر (ص) امین شمرده است نه دیگران.و آنچه در تاریخ روى داد،گواه بر آن است. آنچه از على (ع) و اهل بیت پیامبر (ص) روایت کردهاند در مقایسه با آنچه از دیگر صحابه، یعنى کسانى که از نظر دانش و آگاهى قابل مقایسه با او نبودند،نقل کردهاند،بسیار بسیار اندک است!و ما به تفصیل در آن مورد به هنگام سخن از احادیث ثقلین صحبتخواهیم کرد علاوه بر آن که بیانات دیگرى وجود دارد که بیشتر بر منظور ما دلالت دارند از آن جمله رویدادهاى پیش از هجرت و رویدادهاى پس از هجرت است که بیشتر آنها در پیرامون تبلیغ تودهها و متوجه به اجتماعاتى از مردم بوده است. پىنوشتها: 1-حاکم آن را در ج 3 ص 127 مستدرک خود نقل کرده است و ابن جریر آن را روایت کرده و صحیح شمرده است (کنز العمال ج 15 ص 13 حدیثشماره 378-379) و این حدیث میان مسلمانان مشهور است. 2-المستدرک حاکم ج 3 ص 124. 3-المستدرک حاکم ج 3 ص 122. 4- ج 5 ص 297. 5-حلیة الاولیاء ج 1 ص 65 (فیروز آبادى نیز در فضائل الخمسة نقل کرده است) . 6-المسند ج 5 ص 26. 7-المستدرک ج 3 صادامه مطلب...