سفارش تبلیغ
صبا ویژن
«خداوند کسی را که نافرمانی اش کند، دوست نمی دارد» . آن گاه حضرت این شعر را برخواند : خدا را می کنی و باز اظهار دوستی او را می نمایی ؟! [محمّد ابی عمیر - کسی که خود از امام صادق علیه السلام شنیده بود برایم نقل کرد که ایشان می فرمود]
لزیرک
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 32306
بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 16
........... درباره خودم ...........
لزیرک
زرین کوه
تو عشق منی بیائید از هر بی سروپائی تمنای عشق نکنیم

........... لوگوی خودم ...........
لزیرک
..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
حجاب[2] . حضرت عباس (ع) . حیران تواند . خداوند شبهای هورالعظیم . خداوند موسی ، خداوند نوح خداوند شبهای فتح الفتوح . خون فشانم . در سفر بادیه . درتپش تاب وتب . دلمان به حضور تو خوش است . دهکده لزیرک . راه را طولانی نکنید . راوی حق . رگبار . رمضان . رهروان . ز دو دیده . ز غمت . سفینه وار . سهم دلدادگان تو . شب جدایی . شب عملیات والفجر هشت . شتباه‌کردیم‌ . شعر سالهاست . شهادت امیر لشکری . شهدای انگوران . شهدای گیجان . شهید بزرگوار . شیدای تشنه لب . صادق آل محمد . عفاف . عفت . فاطمه . فاطمه! اى راز سر به مُهر . فاطمه! اى کوثر حیات . فرهنگ سخنان حضرت فاطمه . قطره‏ای از دریای فضائل زهرای مرضیه علیها السلام . گل افشان . گلواژه در گلزار شهیدان . لحظه ها . لزیر . لزیرک . ما . ماه خدا . ماه معبود . ماهوصال . مدد کار ما . مسافت را کوتاه و بار را سبک کنید . معنویت و اخلاص . منتظر . می‌شود خواب دشمن آشفته . نوروز . و امام زین العابدین (ع) مبارک باد! . وعده دیدار . ولادت امام حسین (ع) . یعقوب‌ گفت‌ . کامل . کامل نمی‌شود . کی وکجا . ‌بخشنده‌ترین‌ . آفتاب . آمدنش . امیر خلبان . انگوران . انگوران من . اى رهاننده من . ای نفست یار . این شعر .
............. بایگانی.............
ماندنیها

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
............. اشتراک.............
 

  • فاطمه! اى گلواژه آفرینش!

  • نویسنده : زرین کوه:: 88/8/17:: 12:49 عصر

    فاطمه! اى گلواژه آفرینش!

    کجا زبان ما را رسد که وصف تو گوییم و کجا به اندیشه ما آید که ذکر تو آریم، و کجا توان قلم بود که نقش حُسن تو نویسد و کدام آینه است که درخشش نور تو را بتاباند.



    فاطمه! اى بزرگ‏بانو!

    اى نام تو، جامع کمالاتت که گویاى عصمتِ آتش‏سوز توست. اى آن که دامنت، رسالت سردار توحید را پرورد. اى آن که مهر رُخَت، خورشید فروزان مریم و آسیه و خدیجه را فزونتر است؛ چرا که جهان بانوان را تو سرورى. اى آن که شهد شهادت سوزانت را از چشمه صداقت و اخلاص چشیده‏اى. اى آن که بر گرده گیتى، دو ریحانه مصطفى(ص) را مادرى، پس نقش‏آفرین کربلاى 61 تویى؛ آرى تویى. اى آنکه بر در بهشت، نامت نقش بسته است، تو مظهر خشم خدایى، تو جلوه‏گاه رضاى حقّى.
    و تو اى نامت، زینت‏آراى آستانه بهشت، تو چه دیدى؟ چه کشیدى که جز خداى، خبر ندارد! آن فرشته که تسلیت‏بخش دل آزرده و به غم‏نشسته‏ات بود، چه مى‏گفت؟ چگونه تسلیتت مى‏داد؟

    فاطمه! اى دختر رسالت!

    اى به حق واصل! اى ناجى شانه‏هاى در بند بردگى! همه مى‏گفتند: این دختر رسول خداست، او فرزند رهبر ماست. ولى تو یادگار همسرت را از گردنت باز مى‏کنى، و گردنى را با بهاى آن آزاد مى‏سازى، چرا که مایه مسرّت قلب پیامبر است.

    فاطمه! اى زایر قبر شهیدان!

    تو گلواژه شهادتى. تو بهشتیان را جلودارى. تو مظهر حیایى. چه کسى را رسد که فرداى قیامت در مسیرت سر بر آرد. اى خلایق! سر فرود آرید! چشم فرو بندید که حیا مى‏آید. پس چگونه بود که همین دیروز، آرى آن روز که در سوگ بودى، تو را حرمت نداشتند؟ چه کسى درِ خانه توحید را پاس نداشت؟ چه کسى جمع بهشتیان را پریشان کرد؟ تو را پدر، «شافعه» خواند چرا که بانوان بهشتى به شفاعت تو در بهشت خانه گزینند.

    فاطمه! اى واژه خوشبختى!

    تو واژه خوشبختى را معنا بخشیدى. تو توحید را خانه‏دارى کردى. دستى که چرخ هدایت را مى‏گرداند، همو آسیاى کوچک خانه خویش را براى پخت گرده نانى مى‏چرخاند. شاهدش دست پینه‏بسته و تاول‏زده است. همو که در کنار خندق براى پدر، گرده نانى مى‏برد، و همو که شمشیر مجاهد مردى چون على مرتضى(ع) را مى‏شوید، و همو که در دفاع از ولایت و فدک که مظهر افشاى دوزخیان و دشمنان سامرى‏نسب بود، به خطابه مى‏نشیند، آرى، همو غنچه دامن خویش را به سینه مى‏چسباند تا از گریه باز ایستد و مهر مادر بچشد.

    فاطمه! اى امّ‏ابیها!

    تو پاره تن پدر بودى. تو را مى‏بوسید و تو نیز مى‏بوسیدى. مى‏بویید، به جاى خویش مى‏نشاند، آخرین وداعش با تو بود و اولین خیر مقدم از تو. چرا تو عزیزترین مردم برایش بودى؟ آیا چون فقط دخترش بودى! او که دختران دیگر نیز داشت. تو را از بهشت گرفته بود و دامنت جایگاه شکوفه‏هاى سرخ ولایت کبراى حق بود. تو جوابگوى پرسشى بودى که دیگران مانده بودند. بازو و پهلویت، نشان از مرزبانى حریم ولایت و امامت دارد.

    فاطمه! اى پاره وجود مصطفى!

    در کنار خندق بر تو چه گذشت؟ براى پدر چه آورده بودى؟ خودت‏گفتى:
    «نانى است که براى فرزندم پخته‏ام؛ تکه‏اى از آن را براى شما آوردم».
    پاسخ پدر با دل تو چه کرد؟
    «اى دخترم! بدان که این اولین غذایى است که بعد از سه روز در کام پدرت جاى مى‏گیرد».

    فاطمه! اى گلبانگ ولایت!

    تا تو مى‏خروشیدى و تا بر منافقان بانگ برمى‏آوردى، کسى را یاراى سلطه بر ولىّ خدا نبود. تو «ام‏ابیها»ى پدر و همچون او، رکن همسر بودى، و چه زود این دو استوانه ولىّ(ع) فرو ریخت. خوانده‏ایم که تو بعد از پدر، تبسم را از میان بردى. تو دیگر نخندیدى؛ خنده که هیچ، حتى تبسّمى ننمودى؛ جز یک تبسم پرمعنا! براى چه بود؟ مگر آنگاه که شبه‏تابوت ساخته دست دوست وفادارت «اسماء» را دیدى، کدام آرزویت را جامه عمل‏یافته مى‏دیدى؟
    شاید پیکرت را در آن، مصون از دیده بیگانه مى‏دیدى که بر این حُسْن قضا لبخند مى‏زدى. مگر در آن دل شب، چند نفر به مشایعت بدن پاکت مى‏آمدند؟ و شاید هم لحظه «لحاق» موعود را در ذهنت نقش‏بسته مى‏دیدى. تو نظاره‏گر چه عالمى بودى که بر آن لبخند مى‏زدى. نیک مى‏دانیم که تو پایان غم هجران پدر را و لقاى پروردگارت را در آن مى‏دیدى.
    تو از پیراهن پدر چه مى‏بوییدى که مدهوش مى‏افتادى. تو یاد صداى مؤذن پدر کردى؛ مگر آن صدا یادآور چه خاطراتى بود؟ بلال که دیگر بناى اذان گفتن نداشت، ولى چه کند که پاره تن مصطفى(ص) خواسته است. پس چرا این صدا در گوش مؤذن پیچید که: بلال! ادامه نده، که فاطمه(ع) جان‏داد!

    فاطمه! اى راز سر به مُهر!

    تو مگر یگانه یادگار اشرف کاینات نبودى؟ چرا کسى نباید از درد تو آگاه باشد؟ گویا تو با این سکوت، با عالمى سخن دارى؛ سخن از ظلم نفاق‏پیشگان؛ سخنى در سکوت؛ سکوت شبهاى على(ع) که پرستاریت مى‏کرد؛ سکوت غسل شب و دفن شب و پنهانى قبر. تو با على(ع) که سُرور سینه‏اش بودى، چه رازى، چه سرّى، چه عهدى داشتى که با گونه‏هاى تر، مقابل قبر مصطفى(ص) از قلّت شکیبایى خود، در غم فراقت سخن مى‏گوید؟
    راستى اى جلوه‏گاه صبر و رضا! مگر آن روز که نشان قهرمانى را به بازویت گرفتى، به على(ع) نگفتى که چه گذشت؟ مگر به او نگفته بودى که استخوان پهلو، ضربه دیده است؟ هاى! خلایقى که در قیامت، در معبر عبور فاطمه(ع) سر به زیر و چشم بر هم مى‏نهید، آیا مى‏نگرید که سامرى‏مسلکان، بر بازوى فرزند «وَ ما رَمَیْتَ إذْ رَمَیْتَ، وَلکِنَّ اللَّهَ رَمى‏» چه فرود مى‏آورند؟ آیا مى‏شنوید ناله جانسوز فرزند «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏، إنْ هُوَ اِلاّ وَحیٌ یُوحى‏» را که چه سان میان در و دیوار کمک مى‏طلبد؟

    فاطمه! اى کوثر حیات!

    حیات تو، شهادت تو، قبر تو، همه و همه، افشاگر خط سامرى‏صفتان است.
    اى مقتداى ما! خط سرخ شهادت را ملت ما، که امامشان آنان را فرزندان معنوى کوثر تو خواند، از تو و گلهاى دامنت گرفته‏اند. نیک مى‏دانیم که حضور تو در صحنه محشر، محشر دیگر است. آنگاه که قایمه عرش را به دست مى‏گیرى و داورى خون گل کربلایت را خواهانى.
    به خداى کعبه سوگند که حق از آن تو است، و بهشت در انتظارت. آنک دلمان به حضور تو خوش است؛ ما را دریاب.


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ