شهر قم، آشیان آل الله
شهر علم و دیانت و فرهنگ
گنبد دلگشای تو از دور
در میان منارهها پیداست
امتداد حضور آینهها
در نگاه ستارهها پیداست
آه بانو، بگیر دست مرا
که به جز تو مرا پناهی نیست
میتوان با تو تا خدا کوچید
کز حرم تا بهشت راهی نیست
در پگاهی که با دو دست نیاز
به ضریحت دخیل میبندم
پر و بال دعای خود را من
به پر جبرئیل میبندم
بس که شبها ستاره میشمرم
آسمانی شدهست دامن من
کز گناه است عاشقی کردن
گنه عالمی به گردن من
قطعهای از بهشت خوب خدا
آشکارا به منظر حرمست
طایر پرشکسته دل ما
تا همیشه کبوتر حرمست
محمدعلی مجاهدی
*ترکیب بند کرامت
«1»
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
اینجا که طور جلوه و سینای ایزدیست
از هر کرانه نور خدا موج میزند
اینجا مطاف اهل زمینست و آسمان
وز شهپر فرشته فضا موج میزند
لبیک از زبان اجابت توان شنید
در این فضا که نور دعا موج میزند
اینجا که رشگ هشت بهشتست و هفت چرخ
از شش جهت فروغ ولا موج میزند
از جلوه جلال تو ای مظهر کمال
نور صفا در آینهها موج میزند
در کوی تو که ساحل امن ست و عافیت
دریای بیکران صفا موج میزند
ای کعبه امید که در بارگاه تو
نور امید در همه جا موج میزند
دستی به دستگیری دلها دراز کن
وین عقدهها ز کار دل خسته باز کن
«2»
ای مظهر شرافت و ای مایه حیا
ای بر سر عفاف و ادب سایه حیا
ای همدم عطوفت و ای همنشین مهر
ای زینت شرافت و پیرایه حیا
ای اسوه شرف که تو را پروریدهاند
هم مادر کرامت و هم دایه حیا
ای قله رفیع نجابت که بودهای
رکن عفاف و مکرمت و پایه حیا
هم زائران کوی تو، همپایه شرف
هم محرمان کوی تو همپایه حیا
ای مایه اصالت و سرمایه ادب
وی مایه محبت و سرمایه حیا
ما وصف خاندان شما خواندهایم و بس
در سوره کرامت و در آیه حیا
من تشنه زلال فروغ محبتم
خورشید من بتاب که در چنگ ظلمتم
«3»
ای گلشن کرامت تو باصفاترین
گلبوته عنایت تو دلگشاترین
ای گوهر عنایت تو در محیط فیض
رخشانترین، نفیس ترین، پربهاترین
ای جلوه صفای تو در آب، موج زن
وی در میان آینهها دلرباترین
ای چشمهسار اشک تو در امتداد شب
جاری ترین، زلال ترین، باصفاترین
ای خط سیر آه تو از فرش تا به عرش
وی کاروان اشک تو بیانتهاترین
ای قصه غریبی تو غربت آشنا
وی غصه مصیبت تو جانگزاترین
ای مادر کرامت و ای دختر شرف
ای خواهر عطوفت و ای باوفاترین
یک مدّ آه فاصله توست با دلم
سوگند میخورم به تو ای آشناترین
یک تیر آه دارم و در ترکش دلست
آن هم مدام شعلهور از آتش دلست
«4»
ای آستان تو حرم کبریا شده
وی خاک آستانه تو ماسوا شده
ای فرش آستانه تو، شهپر ملک
وی خاک راه تو به نظر کیمیا شده
ای کعبه امید خلایق که درگهت
رشگ منا و مروه ز سعی و صفا شده
ای زائر حریم تو در بارگاه قدس
مشمول فیض و رحمت بی منتها شده
ای در تو مات چشم خدابین اولیا
آیینه تمام نمای خدا شده
رنگین کمان مهر به چرخ جلال توست
یا قامت سپهر به تعظیم تا شده؟
معصومه شفیعه تویی، اشفعی لنا
ای شهره در شفاعت اهل ولا شده
گویم مدیح تو که ز لطف تو تاکنون
بر روی من هزار در بسته واشده
گلهای طبع من ز نسیم عنایتت
خرم شده شکفته شده، دلربا شده
تا بارگاه تو حرم اهل بیت باد
ما را اگر غمیست غم اهل بیت باد
محمدعلی مجاهدی
*باغ بهشت
به دیوار و در این بیت توحید
فروغ عترت و قرآن توان دید
بود این بارگاه خلد آذین
حریم دخت هفتم خسرو دین
مزار حضرت معصومه اینجاست
رضا را خواهر مظلومه اینجاست
چو اینجا شد چراغ عشق روشن
به دلها این حرم شد پرتو افکن
بُوَد این درگه از ابواب رحمت
در باغى است از باغ جنّت
که اشک عاشقان شد جویبارش
نمى گردد خزان هرگز بهارش
تو اى زائر به تعظیم شعائر
ببوس این درگه پر نور وطاهر
بیا اینجا به اشک خود وضو کن
بیا جان خود اینجا شست و شو کن
بپا خیز و بخوان اذن دُخولش
اجازت از خداگیر ورسولش
به اذن حیدر و زهراى اطهر
به اذن یازده معصوم دیگر
قدم چون مى نهى داخل از این در
بگو بسم اللّه و اللّه اکبر
زند چون حلقه براین درگدائى
به گوش جان او آید ندائى
که: اى سائل! دعایت مستجاب است
محبّ آل عصمت، کامیاب است
بخواه از رحمت حق هر چه خواهى
که بى حدّ است الطاف الهى
«حسانا»، قم که دارُالمؤمنین است
در ِباغ بهشت اندر زمین است
حبیب چایچیان «حسان»
*بیا اینجا
اگر درمان درد خویش مى خواهى بیا اینجا
دوا اینجا، طبیب دردها اینجا
شکسته بالى ما مى دهد بال و پرى ما را
اگر از صدق دل آریم روى التجا اینجا
طلب کن با زبان بى زبانى هر چه مى خواهى
که سر داده است گلبانگ اجابت را خدا اینجا
به گوش جان توان بشنید لبیّک خداوندى
نکرده با لب خود آشنا حرف دعا اینجا
هزارن کاروان دل در اینجا مى کند منزل
اگر اهل دلى اى دل، بیا اینجا، بیا اینجا
دل دیوانه من همچو او گمکرده اى دارد
ز هر درد آشنا گیرد، سراغ آشنا اینجا
ز هر سو جلوه اى دل را به خود مشغول مى دارد
هزاران پرده مى بینند ارباب صفا اینجا
صداى پاى او در خاطر من نقش مى بندد
مگر مى آید آن آرام جانها از وفا اینجا؟
به بوى یوسف گمگشته مى آید،مشو غافل
توانى چنگ زد بر دامن خیرالنّسا اینجا
شکوه بارگاه حضرت معصومه را نازم
که مى سایند سر بر درگه او اولیا اینجا
مشو از حرمت این بارگه غافل که مهدى را
زیارت کرده اند اهل بصیرت بارها اینجا
حریمش را اگر دارالشّفا خوانند،جا دارد
که مى بخشد خدا هر دردمندى را شفا اینجا
علاج درد بى درمان کند لطف عمیم او
نباید بر زبان آورد حرفى از دوا اینجا!
حدیث عشق با «پروانه» مى گوئى، نمى دانى
که مى سوزد بسان شمع،از سر تا به پا اینجا
محمّدعلى مجاهدى «پروانه»
*مدح حضرت معصومه(س)
اى دختر و خواهر ولایت
آیینه مادر ولایت
بر ارض و سما ملیکه در قم
آرام دل امام هفتم
معصومه به کتیبه و به عصمت
افتاده به خاک پایت عفت
در کوى تو زنده، جان مرده
بر خاک تو عرش سجده برده
در قصر تو جبرئیل حاجب
زوار تو را بهشت واجب
گفتند و شنیده اند ز آغاز
کز قم به جنان درى شود باز
حاجت نبود مرا برآن در
قم باشدم از بهشت بهتر
قم قبله خازن بهشت است
این جا سخن از بهشت، زشت است
قم شهر مقدس قیام است
قم خانه یازده امام است
قم تربت پاک پیکر توست
اینجا حرم مطهر توست
گر فاطمه دفن شد شبانه
نبود ز حریم او نشانه
کى گفته نهان زماست آن قبر
من یافته ام کجاست آن قبر
آن قبر که در مدینه شد گم
پیدا شده در مدینه قم
مریم به برت اگر نشیند
این منظره را مسیح بیند
سازد به سلام سرو قد خم
اول به تو بعد از آن به مریم
روزى که به قم قدم نهادى
قم را شرف مدینه دادى
آن روز قرار ازملک رفت
ذکر صلوات بر فلک رفت
تایید چو موکبت ز صحرا
شهر از تو شنید بوى زهرا
درخاک رهت ز عجز و ناله
مى ریخت سرشک همچو لاله
با گریه شوق و شاخه گل
برد اند به ناقه ات توسل
دل بود که بود محفل تو
غم گشت به دور محمل تو
آن پیر که سید زمان بود
رویش همه را چراغ جان بود
گردید به گرد کاروانت
شد، پاى برهنه سار بانت
بردند ترابه گریه هودج
تا خانه موسى ابن خزرج
ازشوق تو اى بتول دوم
قم داد ندا به مردم قم
کاى مردم قم به پاى خیزید
از هر در و بام گل بریزید
آذین به بهشت قم ببندید
ناموس خدا مرا پسندید
قم شام نبود تا که درآن
دشنام دهد کسى به مهمان
قم شام نبود تا که از سنگ
دشنام دهد کسى به مهمان
قم کوفه نبود تا که خواهر
گردد رخ میهمان ز خون رنگ
حاشا که قم این جفا پذیرد
بیند سر نى سر برادر
بستند به گرد میهمان صف
مهمان به خرابه جاى گیرد
قم مهمان را عزیز خواند
قم با صلوات و شام با کف
کى دخت و را کنیز خواند؟
«میثم» همه عمر آن چه را گفت
در مدح و مصیبت شما گفت
سازگار
*دختر باب الحوائج
شبى گشتم مقیم گلشن قم
سحر چون گل شکفتم با تبسّم
بلى چون گل شود با گل مقابل
در او لطف و صفا یابد تجسّم
چه گلزارى که مى روبد نسیمش
غبار محنت و رنج و تألُّم
چه بانویى که در اوصاف ذاتش
زبان را نیست یاراى تکلُّم
یگانه دختر باب الحوائج
گرامى خواهر سلطان ِ هشتم
مپوش از آستان فاطمه چشم
اگر دارى از او چشم ترحّم
بر این در هر که ساید روى اخلاص
بفردوسش بود حقِّ تقدّم
زهى معصومه کاندر زهد و عصمت
کند مریم در این مکتب تعلّم
نگهبانند کشور را دو گوهر
فروزان تر ز مهر و ماه و انجم
از آن مردم ز قم جویند حاجت
که قم شد کعبه حاجات مردم
«رسا» در وصف گلهاى نبوّت
کند طبع خدا دادش تَرنُّم
بخاک آستانش دادخواهان
نهاده رخ پى عرض ِ تظلّم
یکى تابان چو خورشید از خراسان
دگر رخشان چو ماه از وادى قم
قاسم رسا
*معراج حقیقت
بر آر از آستین معرفت دست دعا اینجا
به آئین دگر بر آستان کبریا، اینجا
به چشم دل نظر کن بر حریم دختر موسى
که جان را مى دهد آیینه لطفش جلا، اینجا
مجو از خیل بیدر دان دواى درد بى درمان
اگردرمان دردخویش مى خواهى،بیااینجا
صداى قدسیان بشنو که مى آید به گوش جان
که دردت را دوا اینجا، که رنجت را شفا اینجا
بریز اشک نیازى در نمازستان بى خویشى
بر آر ز سوز سینه درد آشنا اینجا
حریم یثرب و بطحاست گوئى مرقد پاکش
که نور آذین بود چون ساحت اُمُّ القُرا اینجا
فضاى قدس، معراج حقیقت، بزم اَوْ اَدنى
شب اَسرى، فروغ جاودان مصطفى اینجا
بنامْ ایزد، که خاک پاک او بوى نجف دارد
که از او مى تراود عطر ِ جان ِ مرتضى اینجا
ترا پرواز خواهد داد تااوج خدا جوئى
ز بام آشنائى، زاده خیرالنّسا اینجا
بر آى از ظلمت هستى، که خضر آمد به سر مستى
به بوى چشمه سار زندگى بخش ِ بقا اینجا
منم «مشفق» غبارى دامن افشان در هواى او
که مى جویم رضاى او به تسلیم و رضا اینجا