سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند، بنده ای از امّتم را دوست بدارد، محبّتش را در دل های برگزیدگانش، در جان های فرشتگانش و ساکنان عرشش می افکند، تا دوستش بدارند . به حقیقتْ چنین کسی، دوستدار خدا است . خوشا به حالش! و اورا در روز قیامتْ نزد خداوند، حقّ شفاعت است . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لزیرک
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 33153
بازدید امروز : 107
بازدید دیروز : 22
........... درباره خودم ...........
لزیرک
زرین کوه
تو عشق منی بیائید از هر بی سروپائی تمنای عشق نکنیم

........... لوگوی خودم ...........
لزیرک
..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
حجاب[2] . حضرت عباس (ع) . حیران تواند . خداوند شبهای هورالعظیم . خداوند موسی ، خداوند نوح خداوند شبهای فتح الفتوح . خون فشانم . در سفر بادیه . درتپش تاب وتب . دلمان به حضور تو خوش است . دهکده لزیرک . راه را طولانی نکنید . راوی حق . رگبار . رمضان . رهروان . ز دو دیده . ز غمت . سفینه وار . سهم دلدادگان تو . شب جدایی . شب عملیات والفجر هشت . شتباه‌کردیم‌ . شعر سالهاست . شهادت امیر لشکری . شهدای انگوران . شهدای گیجان . شهید بزرگوار . شیدای تشنه لب . صادق آل محمد . عفاف . عفت . فاطمه . فاطمه! اى راز سر به مُهر . فاطمه! اى کوثر حیات . فرهنگ سخنان حضرت فاطمه . قطره‏ای از دریای فضائل زهرای مرضیه علیها السلام . گل افشان . گلواژه در گلزار شهیدان . لحظه ها . لزیر . لزیرک . ما . ماه خدا . ماه معبود . ماهوصال . مدد کار ما . مسافت را کوتاه و بار را سبک کنید . معنویت و اخلاص . منتظر . می‌شود خواب دشمن آشفته . نوروز . و امام زین العابدین (ع) مبارک باد! . وعده دیدار . ولادت امام حسین (ع) . یعقوب‌ گفت‌ . کامل . کامل نمی‌شود . کی وکجا . ‌بخشنده‌ترین‌ . آفتاب . آمدنش . امیر خلبان . انگوران . انگوران من . اى رهاننده من . ای نفست یار . این شعر .
............. بایگانی.............
ماندنیها

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
............. اشتراک.............
 

  • زبان حال زینب کبری بر سر قبر امام

  • نویسنده : زرین کوه:: 87/9/11:: 4:45 عصر

    زبان حال زینب کبری بر سر قبر امام
    «جودی»

    پس از تو جان برادر، چه رنج‏ها که کشیدم 
    چه شهرها که نگشتم، چه کوچه‏ها که ندیدم‏

    به سخت جانی خود اینقدر نبود گمانم 
    که بی تو زنده ز دشت بلا به شام رسیدم‏

    برون نمود در آندم که شمر پیرهنت را 
    به تن ز پنجه‏ی غم جامه هر زمان بدریدم‏

    چو ماه چارده دیدم سر ترا به سر نی 
    هلال ‏وار ز بار مصیبت تو خمیدم‏

    زدم به چوبه‏ی محمل سر آن زمانی که سر نی 
    به نوک نیزه‏ی خولی سر چو ماه تو دیدم‏

    ز تازیانه و طعن سنان و طعنه‏ی دشمن 
    دگر ز زندگی خویش گشت قطع امیدم‏

     میان کوچه و بازار شام پای پیاده 
    سر از خجالت نامحرمان به جیب کشیدم‏

    شدم چو وارد بزم یزید بازوی بسته 
    هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم‏

    هنوز بر کف پایم نشان آبله پیداست 
    ز راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم‏


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ