یوسف
کنعانی زهرا بیا
در فراقت خون شده دلها بیا
ای
به پایت چشم و جان و دل نثار
ای به دستت دین حق برپا بیا
دل
به یادت بی قراری می کند
ای قرار بیقراریها بیا
بانگ
هل من ناصر جدت حسین
گم شده در ظهر عاشورا بیا
غم
زیادت جامه بر تن می درد
تکسوار دشت شادیها بیا
چشم
یعقوب زمان مانده به در
ای فروغ چشم نابینا بیا
ای
همای مهر وعشق و عدل و داد
ای سفیر عالم بالا بیا
جمعه
ها چشمان ما در راه تو
طاق نصرت میکند برپا بیا
ذر
فراغت جان ما بی تاب شد
یوسف کنعانی زهرا بیا