سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر دلت جامه پرهیزگاری بپوشان تا به دانش برسی [از سفارشهای خضر به موسی علیه السلام]
لزیرک
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 32328
بازدید امروز : 40
بازدید دیروز : 16
........... درباره خودم ...........
لزیرک
زرین کوه
تو عشق منی بیائید از هر بی سروپائی تمنای عشق نکنیم

........... لوگوی خودم ...........
لزیرک
..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
حجاب[2] . حضرت عباس (ع) . حیران تواند . خداوند شبهای هورالعظیم . خداوند موسی ، خداوند نوح خداوند شبهای فتح الفتوح . خون فشانم . در سفر بادیه . درتپش تاب وتب . دلمان به حضور تو خوش است . دهکده لزیرک . راه را طولانی نکنید . راوی حق . رگبار . رمضان . رهروان . ز دو دیده . ز غمت . سفینه وار . سهم دلدادگان تو . شب جدایی . شب عملیات والفجر هشت . شتباه‌کردیم‌ . شعر سالهاست . شهادت امیر لشکری . شهدای انگوران . شهدای گیجان . شهید بزرگوار . شیدای تشنه لب . صادق آل محمد . عفاف . عفت . فاطمه . فاطمه! اى راز سر به مُهر . فاطمه! اى کوثر حیات . فرهنگ سخنان حضرت فاطمه . قطره‏ای از دریای فضائل زهرای مرضیه علیها السلام . گل افشان . گلواژه در گلزار شهیدان . لحظه ها . لزیر . لزیرک . ما . ماه خدا . ماه معبود . ماهوصال . مدد کار ما . مسافت را کوتاه و بار را سبک کنید . معنویت و اخلاص . منتظر . می‌شود خواب دشمن آشفته . نوروز . و امام زین العابدین (ع) مبارک باد! . وعده دیدار . ولادت امام حسین (ع) . یعقوب‌ گفت‌ . کامل . کامل نمی‌شود . کی وکجا . ‌بخشنده‌ترین‌ . آفتاب . آمدنش . امیر خلبان . انگوران . انگوران من . اى رهاننده من . ای نفست یار . این شعر .
............. بایگانی.............
ماندنیها

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
............. اشتراک.............
 

  • حسن بن على(ع)عابدترین مردم زمان ...

  • نویسنده : زرین کوه:: 88/6/18:: 10:31 صبح

    چه کسى همانند این جوانمردان است؟

    از کتاب خصال شیخ صدوق(ره)روایت‏شده که مردى نزد عثمان بن عفان رفت و از او-که بر درب مسجد نشسته بود-درخواست‏بخششى کرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند.

    آن مرد گفت: این مقدار دردى را از من دوا نمى‏کند، پس مرا به شخصى راهنمایى کن که حاجتم را برآورده سازد!

    عثمان به گوشه‏اى از مسجد که امام حسن و امام حسین(ع)و عبد الله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره کرده گفت:

    «دونک هؤلاء الفتیة‏»!

    (به نزد این جوانمردان برو!)

    آن مرد نیز متوجه آنها شده و حاجت‏خود را به ایشان معروض داشت!

    حسنین(ع)به آن مرد رو کرده گفتند: «ان المسئلة لا تحل الا فى احدى ثلاث، دم مفجع، او دین مقرح، او فقر مدقع ففى ایها تسئل‏»(سؤال جز در یکى از سه چیز جایز نیست: خونى فاجعه آمیز، یا بدهکارى دردآور و جانسوز، یا فقرى که انسان را خاکستر نشین کند، اکنون بگو: تو در کدامیک از این سه مورد سؤال مى‏کنى؟)

    پاسخ داد: در یکى از همین سه مورد است!

    در اینجا امام حسن(ع)دستور داده پنجاه دینار به او بدهند، و امام حسین(ع)چهل و نه دینار و عبد الله بن جعفر چهل و هشت دینار!

    آن مرد پولها را گرفت و از نزد ایشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسید: چه کردى؟و آن مرد داستان خود و کرم و بزرگوارى حسنین(ع)و عبد الله بن جعفر را براى او بازگو کرد و عثمان که دچار شگفتى شده بود گفت:

    «من لک بمثل هوءلاء الفتیة؟!اولئک فطموا العلم فطما، و حازوا الخیر و الحکمة‏» (32)

    (چه کسى همانند این جوانمردان است، اینان از پستان علم و دانش شیر خورده و خیر و حکمت را نزد خود گرد آورده‏اند.)

    نگارنده گوید: نظیر این روایت از عیون الاخبار ابن قتیبة نیز نقل شده، با چند تفاوت:

    اول-آنکه به جاى عثمان، عبد الله بن عمر ذکر شده.

    دوم-آنکه امام حسن(ع)بدو فرمود:

    «ان المسئلة لا تصلح الا فى دین فادح، او فقر مدقع، او حمالة مفظعة‏»(سؤال شایسته نیست جز در بدهکارى سنگین، یا فقرى که به خاک مذلت نشاند، یا خونبهایى و یا بدهکارى که انسان را درمانده سازد؟)و آن مرد در پاسخ گفت: یکى از همین سه چیز است.

    سوم-اینکه در نقل مزبور آمده که امام حسن(ع)یکصد دینار به او داد و امام حسین(ع) نود و نه دینار به او پرداخت کرد، چون خوش نداشت که در بخشش و عطا همانند برادرش حسن(ع)عمل کرده باشد.

    و تفاوت چهارم-آنکه در این روایت نامى از عبد الله بن جعفر ذکر نشده است. (32)

    زهد امام حسن(ع)

    در اثبات زهد امام حسن(ع)همین مقدار کافى است که به خاطر حفظ خون مسلمانان از زمامدارى و حکومت-که حق مسلم او بود، به شرحى که خواندید-چشم پوشى نموده، آن را واگذار کرد...

    و از شیخ صدوق(ره)نقل شده که درباره زهد امام حسن(ع)کتاب جداگانه‏اى نوشته و آن را زهد الحسن نامیده است...

    و نویسندگان و ارباب تراجم اجماع دارند که حسن بن على(ع)پس از جدش رسول خدا و پدرش على(ع)از همه مردم زاهدتر بوده... (34)

    و این داستان را نیز از تاریخ ابن عساکر نقل کرده‏اند که از شخصى به نام مدرک بن زیاد روایت کرده که گوید:

    ما در باغهاى ابن عباس بودیم که امام حسن و امام حسین(ع)و پسران عباس وارد شدند و مقدارى در آن باغها گردش کردند، سپس در کنار یکى از جوى‏هاى آن نشستند، آنگاه امام حسن(ع)فرمود:

    «یا مدرک هل عندک غذاء»؟

    (اى مدرک آیا غذایى دارى؟)عرض کردم: آرى، و به دنبال آن قرص نانى با قدرى نمک و دو شاخه سبزى نزد آن حضرت بردم، و امام(ع)آن را خورده و فرمود:

    «یا مدرک ما اطیب هذا»؟

    (اى مدرک چه غذاى خوبى!)

    پس از آن غذایى در نهایت‏خوبى آوردند، و امام(ع)متوجه مدرک شده و به او دستور داد غلامان را جمع کند و آن غذا را نزد آنها بگذارد.

    مدرک غلامان را جمع‏آورى کرد و آنها از آن غذا خوردند، ولى امام(ع)چیزى از آن نخورد.

    مدرک عرض کرد: چرا از غذا نمى‏خورید؟

    امام(ع)فرمود:

    «ان ذاک الطعام احب عندى‏»(براستى که من همان غذا را بیشتر دوست دارم.) (35)

    مکارم اخلاق و سیره‏هاى عملى امام

    مسئله اخلاق از مسائل مهمى است که دانشمندان اسلامى و غیر اسلامى درباره آن کتابها نوشته و قلمفرسایى‏ها کرده‏اند تا جایى که برخى از علماى علم الاجتماع آن را هدف خلقت، و آخرین مرحله کمال انسانیت دانسته‏اند با این بیان که گفته‏اند:

    ملتهاى گذشته در آغاز خلقت‏با نیروى بدنى خود، بر یکدیگر برترى مى‏جستند، و پس از آنکه جامعه بشریت آن مرحله و دوران اولیه را پشت‏سر گذارد و ارتقا یافت، علم و دانش معیار برترى انسانها گردید، و چون به حد اعلاى ارتقا و مقام والاى انسانى رسید، وسیله برترى آنها اخلاق گردید، و با این بیان، اخلاق مرحله نهایى کمال انسان و علت غائى خلقت اوست.و از این سخن که بگذریم در آیات قرآن و روایت اسلامى نیز شواهدى بر این مطلب مى‏توان یافت و اهمیت اخلاق تا بدان درجه و پایه است که علت‏بعثت اشرف انبیا و خاتم پیغمبران را همان تزکیه انسانها و تعلیم حکمت و فرزانگى آنها، و اکمال مکارم اخلاق ذکر فرموده، که آیه کریمه: «لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة...» (36)

    و حدیث‏شریف نبوى: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق‏» (37)

    را مى‏توان نمونه‏اى از این آیات و روایات دانست.

    و جالب این است که مکارم اخلاق را خود آن بزرگوار در حدیثى به اینگونه تفسیر کرده و فرموده است:

    «یا على ثلاث من مکارم الاخلاق: تعطى من حرمک، و تصل من قطعک و تعفو عمن ظلمک‏»(اى على سه چیز از مکارم اخلاق است: دهش و عطا کنى به کسى که تو را محروم کرده و بپیوندى به کسى که از تو بریده، و در گذرى از کسى که به تو ستم کرده!)

    و البته دامنه بحث در اینجا وسیع و گسترده است و کتاب ما-که یک کتاب تاریخى است-گنجایش این بحث را ندارد، و ما از زندگانى امام حسن(ع)براى شما نمونه‏هایى از این گذشتها و مکارم اخلاق را در آغاز این بخش نقل کردیم (38) و ذیلا نیز نمونه‏هاى دیگرى را از نظر شما گذرانده و به دنبال گفتار تاریخى خود باز مى‏گردیم.

    احسان در برابر آزار دیگران

    همان‏گونه که در روایت‏خواندید، منظور از مکارم اخلاق آن اعمالى است که از نظر اخلاقى فوق‏العادگى داشته باشد، چون برخى از کارها و اخلاقیات انسان است که به طور عادى براى عموم مردم عادى است مثل آنکه کسى به شما نیکى و احسان کند و شما نیز در برابر به او احسان و نیکى کنید، که این یک امر عادى و طبیعى است، و خلاف این کار غیر طبیعى است که قرآن کریم نیز آن را به عنوان یک اصل طبیعى عنوان کرده و مى‏فرماید:

    «هل جزاء الاحسان الا الاحسان‏» (39)

    اما اگر کسى توانست تا این حد خود را کنترل کند و این اندازه بر نفس خود مسلط گردد که بدى و ظلم را با احسان و نیکى مقابله کند، این کار از نظر اخلاقى یک کار فوق العاده است که هر کس نمى‏تواند چنین کارى را انجام دهد...

    و به قول شاعر مى‏گوید:

    بدى را بدى سهل باشد جزا

    اگر مردى‏«احسن الى من اساء»!

    مرحوم شهید آیت الله استاد مطهرى کتابى دارد به نام فلسفه اخلاق که مانند کتابهاى دیگر آن استاد بزرگوار، از تحقیق و عمق بسیارى برخوردار و کتاب بسیار نفیسى است، ایشان در آن کتاب تحقیق جالبى در این باره دارد و پس از آنکه قسمتى از دعاى مکارم الاخلاق صحیفه سجادیه را در این باره نقل کرده که دعا کننده گوید:

    «اللهم صل على محمد و آل محمد و سددنى-لان اعارض من غشنى بالنصح‏».

    (پروردگارا، درود فرست‏بر محمد و آل محمد و به من توفیق ده که معارضه‏کنم به صیحت‏با آن کسانى که با من بظاهر دوستى مى‏کنند، ولى در واقع مى‏خواهند با من بدى و دغلى کنند.)

    «و اجزى من هجرنى بالبر»

    (خدایا، به من توفیق ده که جزا بدهم آن کسانى را که مرا رها کرده‏اند و سراغ من نمى‏آیند به احسان و نیکى‏ها.)

    «و اثیب من حرمنى بالبذل‏»(خدایا، به من توفیق ده که پاداش بدهم آن کسانى را که مرا محروم کرده‏اند به اینکه من به آنها بخشش کنم.)

    «و اکافئ من قطعنى بالصلة‏»

    (خدایا، به من توفیق ده که مکافات کنم هر کس که با من قطع صله رحم یا قطع صله مودت مى‏کند مکافات من این باشد که من پیوند کنم.)

    «و اخالف من اغتابنى الى حسن الذکر»

    (خدایا، به من توفیق ده که مخالفت کنم با آن کسانى که از من غیبت مى‏کنند و پشت‏سر من از من بدگویى مى‏کنند و اینکه پشت‏سر آنها همیشه نیکى آنها را بگویم.)

    «و ان اشکر الحسنة و اغضى عن السیئة‏»

    (خدایا، به من توفیق ده که نیکى‏هاى مردم را سپاسگزار باشم و از بدى‏هاى مردم چشم بپوشم.) (40)

    سپس از خواجه عبد الله انصارى که مرد عارف و وارسته‏اى بوده، این جمله را نقل کرده که گفته است:

    «بدى را بدى کردن سگسارى است، نیکى را نیکى کردن خرکارى است، بدى را نیکى کردن کار خواجه عبد الله انصارى است.» (41) و سپس اشعارى از دیوان منسوب به امیر المؤمنین(ع)نقل کرده که مى‏فرماید:

    و ذى سفه یواجهنى بجهل

    و اکره ان اکون له مجیبا

    یزید سفاهة و ازید حلما

    کعود، زاده الاحراق طیبا

    (شخص سفیهى از روى جهل با من مواجه مى‏شود، ولى من از پاسخ او کراهت دارم.او بر جهالت و سفاهت‏خود مى‏افزاید و من بر حلم خود، همانند آن عودى که سوزاندنش عطر آن را زیادتر مى‏کند.)

    و در جاى دیگر فرمود:

    و لقد امر على اللئیم یسبنى

    فمضیت ثمة قلت ما یعنینى

    (من بر شخص پست و لئیم مى‏گذرم که مرا دشنام مى‏دهد و من از نزد او گذشته و مى‏گویم من مقصودش نبودم.)

    اکنون در زندگانى امام حسن(ع)نمونه این مکارم اخلاق را بخوانید:

    1.موفق بن احمد خوارزمى در کتاب مقتل الحسین(ع)روایت کرده که امام حسن(ع) گوسفندى داشت که بدان علاقه داشت، روزى مشاهده کرد که پاى آن گوسفند شکسته شده، به غلامش فرمود: چه کسى پاى این گوسفند را شکسته؟

    پاسخ داد: من!

    فرمود: چرا؟

    گفت: مى‏خواستم تا شما را غمگین کنم!

    امام(ع)فرمود: اما من تو را خوشحال خواهم کرد، و تو در راه خدا آزادى!و در روایت دیگرى است که فرمود:

    «لا غمن من امرک بغمى‏»(من نیز غمگین مى‏کنم آن کسى را که به تو دستور داده تا مرا غمگین کنى-یعنى شیطان)

    و به دنبال آن او را آزاد کرد. (42)

    پى‏نوشت‏ها:

    1.در این باره داستان جالبى-که عنوان معجزه نیز داشته-از یک مرد سیاه‏پوست نقل شده که انشاء الله تعالى در صفحات آینده خواهید خواند.

    2.بحار الانوار، ج 43، ص 331.

    3.مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 7.

    4.و در پاره‏اى از روایات مانند روایت کشف الغمه از على بن زید بن جذعان وایت‏شده که گوید: «خرج الحسن بن على من ماله مرتین و قاسم الله ثلاث مرات‏»(دو بار از مال خود بیرون آمد(یعنى هر چه داشت همه را در راه خدا داد)و سه بار هم با خدا تقسیم کرد یعنى نصف آن را در راه خدا داد...)(بحار، ج 43، ص 349).

    5.و در نقل ابن ابى الحدید و ابن قشیرى‏«صبیان‏»(یعنى کودکان)به جاى فقرا ذکر شده.

    6.و در نقل ابن قشیرى است که فرمود: «الید لهم‏»که در معنى چندان فرقى ندارد.

    7.بحار الانوار، ج 43، ص 352 و ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.

    8.بحار الانوار، ج 43، ص 352، مقتل الحسین موفق ابن احمد، ص 102.

    9.تاریخ الخلفاء سیوطى، ص 73.

    10.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.

    11.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 112 و نظیر این حدیث در صفحات قبل نیز از مناقب نقل شده بود.

    12.ظاهرا منظور امثال حدیث‏«ان الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه‏»و نظیر آن است که در بخشهاى قبل بتفصیل ذکر شده است.

    13.بحار الانوار، ج 43، ص 332، امالى مجلسى، ص 39، کشف الغمة، ص 167.

    14.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 174.

    15.بحار الانوار، ج 44، ص 154.

    16.مستدرک حاکم، ج 3، ص 169.

    17 و 18.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 123.

    19.بحار الانوار، ج 43، ص 324 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 7.

    20.نقل از کنز المدفون سیوطى، (چاپ بولاق)، ص 234 و نور الابصار شبلنجى، ص 111.

    21.البدایة و النهایة، (چاپ مصر)، ج 8، ص 38.

    22.المحاسن و المساوى، (چاپ بیروت)، ص 55.

    23.ینابیع المودة(چاپ اسلامبول)، ص 225.

    24.ممکن است منظور«بیت الخلاء»باشد، و احتمال نیز دارد که منظور جایگاهى خلوت باشد.

    25.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 149.

    26.بحار الانوار، ج 43، ص 350.

    27.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 141.

    28.بحار الانوار، ج 43، صص 348-341 و حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 321-319.

    29.عبد الله بن جعفر ابن ابیطالب یکى از سخاوتمندان معروف عرب و از اشراف قریش محسوب مى‏شد.

    30.یعنى با پرداخت‏بیش از این مقدار آن دو بزرگوار را در محذور اخلاقى و مشکل دچار مى‏کردم.

    31.بحار الانوار، ج 43، ص 349.

    32.خصال صدوق، «باب الثلاثة‏».

    33.نقل از عیون الاخبار ابن قتیبة، ج 3، ص 140.

    34.حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 330-329.

    35.تاریخ ابن عساکر، ج 4، ص 212.

    36.سوره آل عمران، آیه 164.

    37.خصال صدوق، «باب الثلاثه‏»، حدیث 121.

    38.به صفحه 329 به بعد مراجعه نمایید.

    39.سوره الرحمن، آیه 60.

    40.صحیفه سجادیه، ص 69.

    41.استاد در شرح این جمله گوید:

    اگر کسى بدى کند و انسان هم در برابر او بدى کند، این سگ رفتارى است، زیرا اگر سگى، سگ دیگرى را گاز بگیرد، این یکى هم او را گاز مى‏گیرد، نیکى را نیکى کردن

    -خرکارى است، اگر کسى به انسان نیکى کند و انسان هم در مقابل او نیکى کند این کار مهمى نیست، زیرا یک الاغ وقتى که شانه یک الاغ دیگر را مى‏خاراند، او هم فورا شانه این یکى را مى‏خاراند، بدى را نیکى کردن کار خواجه است.

    42.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 117 و حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 314.


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ